سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریاستْ دوستی، از دوستی خدای سبحان باز می دارد . [امام علی علیه السلام ـ در حکمت های منسوب به ایشان ـ]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 
تدریس
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :12623
تعداد کل یاداشته ها : 16
103/2/10
8:9 ص

با سلام  نمرات درس ریاضی دانشگاه علامه قزوینی اعلام شد

( تاخیر در اعلام نمره به خاطر خرابی سایت یا صفحه شخصی من در سایت دانشگاه بود )

 


91/4/29::: 5:25 ع
نظر()
  
  

قابل توجه دانشجویان انقلاب اسلامی نمره های ریاضی اعلام شد (اعتراض فقط از طریق سایت دانشگاه)


91/4/3::: 1:50 ع
نظر()
  
  

اینم نمونه سوال برای دانشجوهای ریاضی پیش دانشگاه فنی و حرفه ای انقلاب ( با جواب )

در ادامه مطلب روی عکس کلیک راست کنید و گزینه view image را انتخاب کنید ادامه مطلب...

91/2/14::: 6:56 ع
نظر()
  

اینم نمونه سوال برای دانشجوهای ریاضی پیش دانشگاه فنی و حرفه ای انقلاب ( با جواب )

در ادامه مطلب روی عکس کلیک راست کنید و گزینه view image را انتخاب کنید ادامه مطلب...

91/2/14::: 5:55 ع
نظر()
  

عشق یعنی دل سپردن در الست از می وصل الهی مستِ مست
عشق یعنی ذکر ناموس خدا یا علی گفتن به زیر دست و پا
عشق یعنی جلوه صبر خدا شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق بر دلداده فرمان می‌دهد عاشق جان داده را جان می‌دهد
عشق باعث شد که دل سامان گرفت پشت درب خانه زهرا جان گرفت
عشق یعنی انقلاب فاطمه از کبودی چشم تار فاطمه
عشق یعنی عشق ناب فاطمه بیت الاحزان خراب فاطمه

شهادت سرور زنان عالم بر تمامی شیعیان تسلیت باد.


  
  

بالاخره نمره های نهایی رد شد دانشجوهای عزیز بهتر نمراتشون چک کنند و خیالشون راحت باشه که حقی از کسی ضایع نشده و ارفاقها هم روی حساب و کتاب بوده

ترم جدید دانشگاه فنی حرفه ای که شروع شد

انشال... از فردا ترم جدید دانشگاه علامه قزوینی شروع میشه


  
  

جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت 

جانی وحشت زده شد...لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو ... دیده ... ولی حرفی نزد. 

مادربزرگ به سالی گفت " توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست 

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد. 

چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!"
گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!
بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.

 


همیشه به خاطر داشته باشید:

خدا پشت پنجره ایستاده............

 


90/11/4::: 10:59 ع
نظر()